آرادآراد، تا این لحظه: 7 سال و 26 روز سن داره
وبلاگ آراد(✿◕‿◕✿)وبلاگ آراد(✿◕‿◕✿)، تا این لحظه: 3 سال و 9 روز سن داره

آراد کوچولو

عنوانی ندارم بنویسم

سلام سلام جمعه یعنی 11 تیر پگاه و پارسا و خاله نگین اومدن خونمون😆 اولش رفتیم ایکس باکس و شربت و اینا خوردیم و بازی کردیم و اینا شب شد و اونا خوابیدن همینجا😍 البته تا ساعت 2 اینا بیدار بودیم و ساعت 1 شب تازه رفتیم تو حیاط بستی خوردیم صبح من بیدار شدم کلاس زبان داشتم کلاس زبانم که تموم شد برق رفت مامان و خاله مریم هم رفته بودن بیرون صبحونه خوردیم و اینا تا پگاه و پارسا هم بیدار شدن و بازی کردیم  شب خاله نگین رو راضی کردیم بمونن و خاله نگین از خونه ما بره سرکار قبل از خواب ساعت 11 برق رفت و من و پگاه ژیمناستیک تمرین کردیم می خواستم بالانس یاد بگیرم (که نگرفتم) پل هم تقریبا یاد گرفتم فردا صبحش دوباره تمرین کردیم و اینا و فیل...
14 تير 1400

خانواده من

سلام سلام اومدم خانواده ام رو بگم دوتا خاله دارم خاله مریم و خاله ویدا خاله ویدا ازدواج کرده با عمو حسن بچه ندارن  با یه دایی که دایی وحیده با خاله لادن ازدواج کرده (خاله لادن هم میشه زنداییم هم دخترعمه مامانم) یه بچه هم دارن 16 سالشه ارسلان همیشه سرش تو گوشیه عمی فرناز که هم میشه خواهر زاده خاله لادن هم دختر دخترعمه مامانم با عمو علیرضا ازدواج کرده یه بچه هم دارن 1 سالشه دلسا خیلی گوگولی و شیطونه عمه مامانم عمه اعظمه که (در گذشته های دور😂) با عمو احمد ازدواج کرده  یه خاله زهرا هست که مامان شکیبا و شیدا هست با عمو سعید ازدواج شده یه اهورا هست باباش دایی جواده آقاجون و مامانجون هم مامان بزرگ های مادریم هستن خلاصه همین د...
12 تير 1400

دورهمی

سلام سلام ما بازهم قرار شد بریم باغ دایی😆 من صبح با دایی و خاله لادن و ارسلان باهاشون رفتم بابا قرار بود برگرده بوشهر بنابراین وقتی برمی گشتیم دیگه نبود . خلاصه ما رفتیم و من کل راه رو با هدفونم آهنگ گوش می دادم . وقتی رسیدیم خلاصه کار خاصی نبود بکنیم من همه اش یا کتاب می خوندم یا آهنگ گوش می دادم هر ازگاهی هم با گوشی ارسلان بازی می کردم (یه مسابقه بین اون و دوستش ارشیا بود من براش رکورد زدم😎) ساعت 4-5 بود که گفتم زنگ بزنم مامانم ببینم کجا هستن قرار بود اونا هم بعد ناهار بیان . مامان جواب نداد . زنگ زدم خاله مریم گفت همه خوابن (ای بابا) خلاصه ساعت 5-6 بود که دلسا و عمی فرناز و عمو علیرضا اومدن . بعد هم عمو احمد و عمه اعظم و دایی جواد و اهو...
4 تير 1400

شب ویژه (خاطره اصلی)

سلام دیروز عصر دایی وحید و خاله لادن رفتن باغ و منم تقریبا نا امید شده بودم که برگردن و شبمون به هم بریزه . اما ساعت 10 اینا بود که برگشتن (یوهووووووووووو) ما هم رفتیم بالا و همبرگر خوردیم (و منی که کلا عکس یادم می ره✌🏻😐) خلاصه تو هم کامل نخوردی همبرگرت رو چون مامانم فکر می کرد دایی اینا دیر میان و همبرگر می ره برای فردا شب به تو شام داده بود و اضافه همبرگرت مال من شد 😎 خلاصه خوردیم و برگشتیم پایین (خونه مامان بزرگم دو طبقه هست و طبقه اول خودشونن و طبقه دوم دایی و خاله لادن و ارسلان (من از بچه گی عادت کردم به زنداییم بگم خاله✌🏻😐)) خلاصه وقتی برگشتیم پایین عمه اعظم (عمه مامانم) و عمو احمد و دایی جواد و اهورا و شکیبا و شیدا و خ...
2 تير 1400

یک شب ویژه !

سلامممم:) دیشب رفتیم توی اتاق خاله مریم خوابیدیم . اما آخر تصمیم گرفتیم کارتون ببینیم . با خاله مریم کارتون لوکا رو تا ساعت 2 شب نگاه کردیم.   من خودم عاشق لوکا شدم .  خلاصه قراره امشب شام بریم خونه خاله لادن (بالا) شب هم همونجا بخوابیم چون مامانجون صبحش می خواد دوستاش رو دعوت کنه خونه .  شام احتمالا همبرگر دارید اگه تونستم عکس می گیرم می فرستم😍 ...
1 تير 1400
1